ای خدای بزرگ


که در آشپزخانه هم هستی


و روی جلد قرص های مرا می خوانی


لطفا کمی آن طرف تر!


باید همه ی این ظرف ها را آب بکشم


وهمین طور که دارم با تو حرف می زنم


به فکر غذای ظهر هم باشم


نه کمک نمی خواهم خودم هوای همه چیز را دارم


غذا سر نمی رود


به تلفن ها هم خودم جواب می دهم


وگردگیری این قاب...


یادت هست ؟اینجا کوچک بودم


وتو هنوز خشمگین نبودی


ومن آرام بخش نمی خوردم


درست بعد طعم توت فرنگی بود وخواب


که تو اخم کردی


به سیزده سالگی و آن سال شوم و آن مرگ ...این سنِ نحس من


ببخش بی پرده می گویم


اما تو به جیب هایم


و حتی کیف دستی کوچکم


چشم داشتی!


ای خدای بزرگ که توی آشپزخانه ام نشسته ای


حالا یک زن کاملم


چیزی توی جیب هایم پنهان نمی کنم


کیفم روی میز باز مانده است


هر هشت ساعت یک آرام بخش می خورم


وبه دکترم قول داده ام زیاد فکر نکنم


لطفا پایت را بردار


می خواهم تی بکشم!
3 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/01/29 - 19:20
پیوست عکس:
kmfw4o5eixzwnr6ah7o.jpg
kmfw4o5eixzwnr6ah7o.jpg · 461x440px, 98KB